اولین عکس آتلیه بهار
من و بابایی روز 14/7/92 لباسی که خود بابایی برات اورده بود را تنت کردیم و با کلی خوشحالی
و ذوق رفتیم عکاسی، تا از دختر ناز و خوشگلمون یه عکس کوچک بندازیم . قرار شد من روی
صندلی نگهت دارم و بابایی بخندانتت.
به لامپ هایی که بالای سرت روش بود خیره شده بودی انگار می دونستی می خواهیم چکار کنیم
آقای عکاس و بابایی برات شکلک در می اوردند شماهم کلی خندیدی.عکست فردا حاضر می
شد برای دیدن عکس نفسم دل تو دلم نبود.
فردا شب بابایی با نشاندادن عکس سورپرایزم کرد آخه گفته بود عکس را نرفتم بگیرم.
وای وای وای فدات بشم خیلی خوشگل و با نمک افتادی با اون لبخند ژکند.
به همه اطرافیان یه دونه عکست را دادیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی