تولد یک سالگی

گل همیشه بهارم ، ستاره قلب مامان و بابا

وجود فرشته کوچولویی که به زندگی ما نور شادی بخشید گذشت یک سال را به یک روز تبدیل کرد.

 جوجوی ما الان می تواند روی دوتا پای باریکش بایستد و چند قدم راه برود زمین بخورد و دوباره خودش بایستد و راه برود. وقتی راه می روی شادی و هیجان را با لبخند و جیغ نشان می دی. د وست داری بدوی، حرف بزنی آخه تازگی یک و دو بار مامان و بابا گفتی.

و اما روز تولد

من دوست داشتم یه لباس ساتن با دامن چین چینی قرمز برات بگیرم ولی بابایی  دوست داشت عروسکش در روز تولد مثل عروسا باشه. منم با بابایی موافقت کردم یه لباس عروس با دامن چین چین با یه تاج توری و یه کفش سفید با گلهای صورتی برات تهیه کردیم .

وقتی همه مهمانها آمدند. دختر یک ساله من به همراه بابایی و امیر محمد جون  و عسل جون و دایی حمید جون برای تحویل کیک از شیرینی فروشی رفتند. بعد از نیم ساعت با یه کیک خیلی خیلی خوشگل که با عکس دخمل نازم طراحی شده بود و بچه ها با کلاه بوق بوقی به سر وارد اتاق شدند. مهو عکس فرشته کوچولوم بودم که بابایی صدام کرد عروس هنوز آماده نیست.  بدو بدو رفتیم تو اتاق و با کمک بابایی لباس عروس کوچولو را تنش کردیم وای وای وای چقدر زیبا ، ناز شدی یه لحظه دلم گرفت نکنه دخمرم بزرگ شد عروس شد از پیش من بره.خیلی سعی کردم قبل از ورود مهمانها کمی بخوابی که شب سرحال باشی ولی مثل این که می دونستی شب چه خبره .

اول از همه شمع یک سالگی عشقمون را با یک عالمه فشفشه روشن کردیم بعد با همه مهمانها عکس یادگاری انداختی ولی خیلی خسته شده بودی یکم گریه کردی یکم غور زدی یکم خندیدی یکم بازی کردی با همه این حرفا خیلی بهت خوش گذشت مخصوصا با کادوهای قشنگی که گرفتی دست همگی درد نکنه  دوستتان دارم و می بوسسسسمتان.